بازهم از کودکی آغاز کردن   2011-02-25 12:17:30


آسمان را...!
ناگهان آبی است!
(از قضا یک روز صبح زود می‌بینی )
دوست داری زود برخیزی
پیش از آنکه دیگران
چشم خواب آلود خود را واکنند
پیش از آنکه در صف طولانی نان
بازهم غوغا کنند
در هوای پشت بام صبح
با نسیم نازک اسفند
دست و رویت را بشویی
حوله نم‌دار و نرم بامدادان را
روی هرم گونه‌هایت حس کنی
و سلامی سبز
توی حوض کوچک خانه
به ماهی‌ها بگویی
سفره‌ات را واکنی
_نان و پنیر و نور_
تا دوباره
فوج گنجشک بازیگوش
بر سر صبحانه‌ات دعوا کنند
دوست داری بی‌محابا مهربان باشی
تازه می‌فهمی
مهربان بودن چه آسان است
با تمام چیزها از سنگ تا انسان
دوست داری
راه رفتن زیر باران را
در خیابان‌های بی‌پایان تنهایی
دست خالی بازگشتن
از صف طولانی نان را
در اتاقی خلوت و کوچک
رفتن و برگشتن و گشتن
لای کاغذ پاره‌ها
نامه‌هایی بی‌سرانجام پس از عرض سلام ...
نامه‌های ساده‌ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...
نامه‌های ساده‌ی بد نیستم اما...
نامه‌های ساده‌ی دیگر ملالی نیست غیر دوری تو ...
گپ زدن از هردری
با هر در و دیوار
بعد هم احوال پرسی
با دوچرخه
با درخت و گاری و گربه
با همه با هرکس و هرچیز
هر کتابی را به قصد فال واکردن
از کتاب حافظ شیراز
تا تقویم روی میز
آب پاشی کردن کوچه
غرق در ابهام بوی خاک
در طنین بی‌سرانجام تداعی‌ها...
با فرود
قطره
قطره
قطره‌های آب روی خاک
سنگفرش کوچه‌ایی باریک را از نو شمردن
در میان کوچه‌ایی خلوت
روبروی یک درآبی
پا به پا کردن
نامه‌ایی با پاکت آبی
_پاکت پست هوایی_
بر دم یک بادبادک بستن و آن را هواکردن
یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ
روی آجرهای خانه
خط نوشتن با نوک ناخن
روی سیب و هندوانه
قفل صندوق قدیم عکس های کودکی را باز کردن
ناگهان با کشف یک لحظه
ازپس گرد و غبار سال‌های دور
بازهم از کودکی آغاز کردن
روی تخت بی‌خیالی
روی قالی
تکیه بر بالش
در کنار مادر و غوغای یک‌ریز سماور
گیسوان خواهر کوچکترت را
با سرانگشتان گیجت شانه کردن
و انار آبداری را
توی یک بشقاب آبی دانه کردن
امتداد نقش‌های روی قالی را
با نگاهی بی‌هدف دنبال کردن
جوجه زرد و ضعیفی را که خشکیده
توی خاک باغچه
با خواندن یک حمد و سوره چال کردن
فکر کردن ، فکر کردن
در میان چارچوب قاب باران‌خورده‌ی اسفند
خیره‌گی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده
دیدن هرروزه‌ی یک عابر عادی
مثل یک یادآوری
در سراشیب فراموشی
مثل خاموشی
ناگهانی
مثل حس جاری رگ‌برگهای یک گل گمنام
در عبور روزهای آخر اسفند
حس سبزی ، حس سبزینه !
مثل یک رفتار معمولی در آیینه !
عشق هم شاید
اتفاقی ساده و عادی است...



از :‌ قیصر امین پور




نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات